خاقانی شروانی
خاقانیِ شِرْوانی، از شاعران بزرگ زبان فارسی که در قرن 6 ق/ 12 م میزیسته، و در همۀ دورانهای پس از آن، از اعتبار خاصی برخوردار بوده است. از قدما عوفی در لباب الالباب گزارش میکند: «جماعتی برآناند که شیوۀ سخن بر خاقانی ختم شده است» (2/ 221) و حمدالله مستوفی مینویسد: «به طمطراق طرز شعر او تا غایت مانند او کس نگفته است» (ص 728) و از معاصران فروزانفر چنین اظهارنظر میکند: «[خاقانی] از آن سخنسرایان است که به نیروی طبع بلند و اندیشۀ توانا و قریحۀ سرشار خود برآوردن هرگونه معنی مأنوس و نامأنوس و نمایاندن همۀ مضامین در کسوت الفاظ توانا بوده» (2/ 303).
نام و نسب
چنانکه از اشعار و اشارات خود شاعر برمیآید، نام او بدیل بوده است. در دیوان (ص 850) و در ختم الغرائب (ص 85) ( تحفة العراقین) (ص 170)، با صراحت تمام از نام خود یاد کرده است. بنابراین، گفتۀ کسانی مانند صاحبان آتشکده (آذر، 1/ 149)، مجمع الفصحا (هدایت، 1(2)/ 732، نیز ریاض … ، 309)، مجالس المؤمنین (شوشتری، 2/ 616)، طرائق الحقائق (معصومعلیشاه، 2/ 625)، و از معاصران سعید نفیسی (1/ 103) و برخی از خاورشناسان مانند هرمان اته (ص 113) که نام او را ابراهیم دانستهاند و یا شارح دیوانش محمدشادیآبادی که نام او را عثمان میداند، صحت ندارد (نک : سجادی، 6). ظاهراً نام ابراهیم از بدخوانی یکی از اشعار وی استنباط شده است (دیوان، 414، سطر آخر؛ نیز نک : سجادی، همانجا).
لقبی که شاعر در زمان حیات خود بدان شهرت داشته، افضلالدین بوده است (نک : قریب، «ب»؛ خاقانی، دیوان، سراسر اثر). در تحفة العراقین در مرثیۀ عمادالدین ابوالمواهب در مقام قرابت و دوستی وی نسبت به خود میگوید: دائم در زبانش افضل، افضل بوده است (ص 205). علاوه بر لقب افضلالدین او را حسانالعجم نیز نامیدهاند (همان، 77؛ عوفی، 2/ 91).
نام پدر شاعر علی، شغل پدرش نجاری و شغل جدش بافندگی بوده است. مادرش آیین عیسوی نسطوری داشته که بعداً اسلام آورده است (خاقانی، ختم … ، 186-187).
بنابه قول تذکرهنویسان شاعر نخست تخلص «حقایقی» داشته که به گواهی دیوان اشعارش تنها در دو مورد از آن استفاده کرده و پس از راهیافتن به دربار خاقان اکبر منوچهر شروانشاه به مدد ابوالعلاء گنجوی، تخلص خاقانی را برمیگزیند (آذربیگدلی، 1/ 151؛ سجادی، 7).
زادگاه
بهطوری که از دیوان شاعر برمیآید، زادگاه او شهر شروان از بـلاد اران (نزدیک باکوی فعلی) بـوده است (نک : یاقوت، 5/ 258)، اما برخی به غلط او را شیروانی دانستهاند که هدایت (مجمع، همانجا)، آذربیگدلی (1/ 150)، براون (2/ 675) و رضازادۀ شفق (ص 337) از این گروهاند.
تاریخ تولد
برخی بنابر اشارات مندرج در دیوان (ص 357)، سال تولد او را 500 ق نوشتهاند، اما فروزانفر با آوردن دلایلی ــ که غالبـاً مستند به دیوان شاعر است (ص 25، 355، 858) ــ سال ولادت او را 520 ق تعیین میکند (1/ 337-340) و مینورسکی با توجه به سفر آندرونیکوس، ممدوح قصیدۀ «فلک کژروتر است از خط ترسا» (دیوان، 23) به شروان حدود سالهای 1173 و 1174 م (مقارن 569 ق) و 50 سالگی شاعر در آن زمان، ولادت وی را حدود سال 519 ق/ 1125 م محاسبه میکند (ص 159).
تحصیلات
چنانکه از ختم الغرائب برمیآید، با آنکه پدر شاعر با تحصیل او موافق نبود و بدو پیشنهاد میکرد تا نجاری پیشه کند، وی عربی و طب و نجوم و تفسیر و حکمت را نزد عم خود کافیالدین عمر بن عثمان تحصیل کرد و چون کافیالدین درگذشت، بدیل کـه در آن هنگام 25 سالـه بود (نک : خاقانی، تحفة، 217- 219، دیوان، 30، 56- 58، 85 -86؛ سجادی، 12)، به تحصیلات خود نزد نظامالدین ابوالعلاء گنجوی (ه م) شاعر دربار منوچهر شروانشاه ادامه داد. پیوستن خاقانی به ابوالعلاء به احتمال قوی میانۀ سالهای 540-550 ق صورت گرفته است (فروزانفر، همانجا؛ نیز نک : سجادی، همانجا)؛ چه، وفات ابوالعلاء بهروایت منابع به سال 554 ق بوده است (آزادانی، 27).
روابط خاقانی با ابوالعلاء گنجوی
خاقانی به تکمیل معلومات خود علاقه داشت. همچنان که گفته شد، پس از مرگ کافیالدین به نزد ابوالعلاء میرود و به شاگردی میپردازد (دولتشاه، 57- 58). ابوالعلاء در ابتدای کار به خاقانی علاقه میورزد و به تربیت او همت میگمارد و او را به خاقان اکبر منوچهر معرفی میکند (همانجا؛ رازی، 3/ 299)، برای او تخلص خاقانی میگیرد و دختر خود را به وی میدهد (حمدالله، 722-723؛ رازی، 3/ 300). اما اندکی بعد میانۀ شاگرد و استاد به هم میخورد (نک : خاقانی، تحفة، 234- 235، دیوان، 38؛ دولتشاه، همانجا) که علت آن روشن نیست و کار اختلاف استاد و شاگرد به هجوگویی به یکدیگر میانجامد (هدایت، مجمع، 2/ 200؛ براون، 2/ 394).
زندگی مادی و معنوی
خاقانی، در جوانی، کار شاعری را با مداحی ممدوحان و گرفتن صلههایی درخور آغاز کرد و به گفتۀ عوفی، بابت هر قصیده «000‘1 دینار عین صله» میگرفت (2/ 221) و با ظرافت و لطف طبعی هر چه نیکوتر و تجملی هر چه تمامتر میزیست و از لوازم محتشمی هیچ کم نداشت و نه تنها محتشمانه میزیست، که به دوستان و هواخواهان خود زر و سیم میبخشید (خاقانی، دیوان، 414). تا اینکه درد طلب دامنگیر او گردید و از درگاه شاهانش فارغ کرد و توبت و انابت پیش آورد و حج اسلام بگزارد و دامن از صحبت امیران درچید و تا آخر عمر به کنج عزلت بنشست. با آنکه جزئیات این روایات مورد تردید است، اما در اختلاف سلیقۀ خاقانی در آغاز و انجام عمر و نیز در اینکه این گوینده جز ستایشگری و زرپرستی و کامرانی آرزوهای معنوی هم داشته است، تردید نمیتوان کرد (فروزانفر، 2/ 315).
سفرها
گذشته از سفرهای شاعر به اطراف شروان مثل سفر به بیلقان بیاجازۀ خاقان کبیر منوچهر که به تحمل 7 ماه زندان انجامید (دولتشاه، 79) و نیز سفر به تبریز و ارمن در طلب اهل دل (زرینکوب، با کاروان … ، 161)، منابع از 3 سفر در طول زندگی شاعر خبر میدهند: دو سفر به حج، و یک سفر به قصد خراسان:
1. نخستین سفر حج
ظاهراً قبل از حبس هفتماهه، شاعر اجازۀ سفر حج مییابد و به قصد زیارت کعبه و دیدن امرای عراقین از شروان خارج میشود و در جریان زیارت مکه و مدینه قصائد فراوان میسراید. این سفر که به گفتۀ شاعر از راه بادیه به مکه صورت میگیرد، در 551 ق اتفاق میافتد. در این سفر شاعر قصیدهای در وصف کعبه و راه مکه میسراید و خواص مکه آن را به زر مینویسند و بدین ترتیب، افتخاری بزرگ نصیب وی میشود (نک : خاقانی، تحفة، 126- 138؛ نیز سجادی، 17). همچنین در این سفر است که شاعر مثنوی ختم الغرائب ( تحفة العراقین) را بهنظم میآورد.
خاقانی در بازگشت از این سفر با چند تن از رجال بزرگ و از آن جمله با سلطان محمد بن محمود بن ملکشاه سلجوقی (سل 548 -554 ق) و جمالالدین محمد بن علی اصفهانی وزیر قطبالدین صاحب موصل (همانجا) ملاقات میکند و با معرفیِ وزیر به خدمت المقتفی لامرالله، خلیفۀ عباسی میرسد و گویا خلیفه تکلیف شغل دبیری به وی میکند، اما او نمیپذیرد.
خاقانی در ادامۀ همین سفر، به اصفهان میرود و هنگام ورود به این شهر، قصیدهای در وصف اصفهان و اعتذار از هجوی که مجیرالدین بیلقانی دربارۀ آن شهر سروده (ص 312)، و به خاقانی نسبت داده بود، میسراید (دیوان، 353- 358) و کدورتی را که رجال آن شهر نسبت به وی یافته بودند و جلوههایی از آن را در قصیدۀ جمالالدین عبدالرزاق (ص 104- 106) میبینیم، به صفا مبدل میسازد (صفا، 2/ 779).
خاقانی در بازگشت به شروان بار دیگر به دربار شروانشاه میپیوندد، لیکن میان او و شروانشاه به علت نامعلومی که شاید سعایت بدخواهان بوده است، کدورت پیش میآید و شاعر زندانی میشود (همو، 2/ 780). و در همین زندان است که شاعر آندرونیکوس کومننوس [= عظیمالروم] شاهزادۀ بیزانس را که طی ماجراهای دور و دراز خویش گذارش به شروان افتاده بود، به شفاعت میخواند و در قصیدهای آکنده از کنایات و اشارات خاص آیین مسیح این مهمان ترسا را به شفاعت خویش برمیانگیزد (نک : دیوان، 23- 28؛ سجادی، 42؛ مینورسکی، 115).
سوانح زندگی شاعر
از سوانح زندگی شاعر، اولاً زندانی شدن او ست. خاقانی بنابه عللی، که محتوای دیوان و منشآت او نیز آن را تأیید میکند، دو بار به زندان افتاد (نک : خاقانی، همانجا): یک بار در زمان فرمانروایی خاقان اکبر فخرالدین منوچهر بن فریدون و بار دیگر در زمان پادشاهی خاقان کبیر جلالالدین اخستان بن منوچهر (تربیت، 132؛ ماهیار، 2/ 5). گذشته از سعایت بدخواهان (صفا، همانجا)، تذکرهنویسان از دو سبب برای این زندانی شدنها سخن گفتهاند: یکی میل به کنارهگیری شاعر از دربار خاقان کبیر (دولتشاه، همانجا) و دیگری، سرباز زدن وی از قبول شغل دیوانی که بدو پیشنهاد شد؛ در نهایت رنج زندان، که شاعر خود از آن در قصیدهای به مطلع «صبحدم چون کلّه بندد آه دود آسای من» (دیوان، 320-324) از آن سخن میگوید، او را به قبول آن شغل واداشت (قزوینی، 683). ثانیاً، آزردگیها و غمهای ناشی از مرگ عزیزان شاعر است: نخست، مرگ عمش کافیالدین عمر بن عثمان (ح 545 ق)، که هم پس از مرگ پدر که در 18 سالگی شاعر اتفاق افتاد، تا 25 سالگی، مربی و سرپرست و استاد او بود و شاعر بسیاری از علوم زمان را از او آموخت (نک : خاقانی، دیوان، 56- 58، 360-361، 872). دوم، مرگ نابهنگام فرزند 21 سالۀ شاعر، رشید که در 571 ق اتفاق افتاد و شاعر در قصیدهای جانسوز اندوه عمیق خود را شاعرانه بیان کرد (همان، 162-167، 872). سوم، درگذشت همسر شاعر پس از مرگ نابهنگام پسرش، رشید (همان، 306- 308). چهارم، مرگ پسر عمش وحیدالدین عثمان که شاعر از او نیز کسب دانش کرده بود (همان، 834 -892). پنجم، درگذشت دختر خردسال شاعر (نک : همان، 835 ؛ سجادی، 24- 25).
2. دومین سفر حج و دیدار مدائن
شاعر با آزادشدن از زندان، آهنگ سفر حج میکند و پس از چند سال که از سفر نخستین او گذشته است، بار دیگر به زیارت کعبه نایل میآید (زرینکوب، با کاروان، 163). در این سفر که به احتمال قوی در 567 ق صورت گرفته است (فروزانفر، 1/ 338-340 ؛ صفا، 2/ 778)، «یک ره ز ره دجله منزل به مدائن» میکند (دیوان، 358) و با دیـدار کـاخ نیمه ویـران پادشاهـان ساسانی و تداعی خاطـرات تاریخی که از شکوه ایران حکایتها باز میگوید، حالی وصفناپذیر به وی دست میدهد و قصیدۀ معروف «ایوان مدائن» را به مطلعِ «هان ای دل عبرتبین از دیده عبرکن هان / ایوان مدائن را آیینۀ عبرت دان» (همان، 358-360) چنان میسراید که نه تنها بهعنوان یکی از بهترین قصاید شاعر و با نگاهی بهترین قصیدۀ او محسوب میشود، که یکی از بهترین قصاید زبان فارسی به شمار میآید (صفا، 2/ 778- 779). در آغاز قصیده، تخیّل شاعر به دجله ــ که پیشروی او ست ــ توجه میکند و دجله را همدرد خویش و مانند خود گریان میبیند که با آتشی از غم در دل و ترکیب دو عنصر متضاد آب و آتش خمیرمایۀ چند بیت قرار میگیرد. سپس گسستگی سلسلۀ ایوان را یادآور میشود که در عین حال در تعبیر شاعر، نمودار ویرانی آن است و زنجیر عدل انوشیروان را فراخاطر میآورد. انتقال احساس و آگاهی از شاعر به اشیاء محیط اطراف سبب میشود که او دجله را از این غم، دربند و دیوانهوار در زنجیر گرفتار ببیند و امواجش را چون حلقههای زنجیرپیچان و در التهاب انگارد. در ابیات بعد زبان و گوش و دل وسیلۀ ارتباط و همدلی با سنگ و خاک بیجان ایوان میشود: دندانۀ هر قصری پندی میدهد که باید آن را از بن دندان شنید. خاک شدن قصر نیز بیش از آنکه نمودار فروتنی باشد، بیان فرسودگی است. در طریق نیستی، سرنوشت همگان همچون جغد ساکن ویرانهها ست و در سکوت هولناک نوحهگر ایوان، کمکم اندیشۀ شاعر بیشتر پر و بال میگیرد، از تأثر و اندوه فراتر میرود و به نکتهای حکمتآمیز میرسد: دگرگونی احوال و به تعبیر شاعر جغد از پی بلبل و نوحه از پی الحان. در نظر شاعر کیست که از این احوال ــ که در حقیقت سرگذشت همۀ افراد انسان و موجودات است ــ عبرت نگیرد و اشک نریزد. بر آن کسی که از سر بیدردی بر اشکهای او میخندد و گریان نمیشود، باید خندید (دیوان، 358-360).
قصیده ایوان مدائن یکی از مشهورترین قصاید زبان فارسی است و بیشتر خوانندگان شعر فارسی خاقانی را با این قصیده میشناسند. رنگی از اندیشههای خیامی را در این قصیده میتوان دید: مستیِ زمین که در کاسۀ سرهرمز خون دلنوشروان را نوشیده، نظیر آن است که خیام «کهنه رباط عالم» را «بزمی وامانده از صد جمشید» میانگاشت و قصر بهرام را پس از گذشت قرون، محل بچهکردن آهوان و آرامجای روبهان میدید (نک : ص 100). اگر بر تاج پادشاه ساسانی پندها نوشته بود، اینک در نظر خاقانی مغز سر پوسیده و غبارشدۀ خسرو خود صد پند نو از بیثباتی نعمتها و حشمتها میآموزد (نک : دیوان، 360؛ یوسفی، 158-163).
3. آهنگ سفر خراسان
از سفرهای دیگر خاقانی سفر او به ری است که به قصد سفر به خراسان صورت میگیرد، اما در ری، به سبب تحمل رنجها و دشواریها، بیمار میشود. در این شهر از فتنۀ غزان در خراسان و اسارت سلطان سنجر به دست این قوم، آگاه میگردد و سرانجام، به توصیۀ والی ری از سفر به خراسان چشم میپوشد و ری را در قصیدهای به مطلعِ «خاک سیاه بر سر آب و هوای ری / دور از مجاوران مکارم نمای ری» هجو میکند (دیوان، 443-444 ؛ نوایی، 72-73). سفر خاقانی به ری، بهاحتمال در 580 ق صورت گرفته است.
ظاهراً خاقانی یک بار دیگر به فکر رفتن به خراسان، از طریق طبرستان میافتد، اما این سفر، با آن همه اشتیاق شاعر، هرگز صورت نمیگیرد و عمر وی در آرزوی دیدار خراسان به پایان میرسد. اشتیاق خاقانی نسبت به خراسان و یک جهان درد و اندوهی که به سبب عدم توفیق در رسیدن به خراسان در اشعار خود ابراز میدارد، ازجمله در قصیدهای به مطلع «چه سبب سوی خراسان شدنم نگذارند ... » (دیـوان، 153-155؛ نک : سجادی، 16- 19)، بدان سبب است که خراسان در آن زمان آبادترین و پرجمعیتترین و ثروتمندترین نقاط ایران بود و درگاه شاهان و امیران آن دیار قبلۀ شاعران و دانشمندان به شمار میآمد و سنجر بن ملکشاه (سل 490-552 ق) پادشاه سلجوقی نسبت به شاعران و دانشمندان توجهی خاص داشت و خاقانی آرزو داشت تا در جایگاهی که امثال انوری و معزی هنرنمایی میکردهاند، خود را و قابلیتهای خود را نشان دهد و برای رسیدن به این هدف بود که با آن همه شور و اشتیاق از خراسان سخن میگفت و در آرزوی سفر به خراسان بود (دیوان، 294-300) و با این آرزو درگذشت.
درگذشت
در سال وفات خاقانی بین محققان اختلاف است. دولتشاه سال وفات شاعر را 582 ق میداند (ص 83). صاحب نتایج الافکار 595 ق را بهعنوان سال وفات خاقانی ذکر میکند (گوپاموی، 209). هرماناته 595 و نیز 590 ق را محتمل میداند (ص 115) و زرینکوب از 596 ق بهعنوان سال وفات شاعر سخن میگوید ( با کاروان، 164). خاقانی در تبریز درگذشت و در مقبرةالشعرا، در محلۀ سرخاب مدفون گردید (همانجا).